یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

صادرات و واردات

تو درس اجتماعی نوشته ایران چه چیزهایی صادر می‌کند چه چیزهایی وارد میکند؟ وقتی میخونم خشکبار و فرش و محصولات کشاورزی و نفت و گاز صادر می‌کند و وسایل الکترونیکی و ماشین آلات وارد می‌کند رو به مامان میکنم و میگم تو صادرات اصیلیم تو واردات ... و بعد مکث کوتاهی ادامه میدم ...ذلیل !!!!!
10 دی 1402

علوم پنجم دبستان

داریم با مامان درس علوم(بدن انسان) رو مرور می‌کنیم که یه سوال خیلی جالب میپرسم میگم مامان چرا ما از بیرون یه چیز ساده ایم ولی از درون یه چیز انقد پیچیده؟ تا ۳ هزار سال دیگه هم دارن بدنمون رو کشف میکنن
6 دی 1402

غذای مورد علاقه

من و پرگل و آدرینا و اسرا تو حیاط مدرسه نشسته بودیم که من پرسیدم بچه ها حدس بزنید غذای مورد علاقه من چیه؟ بچه ها نتونستن حدس بزنن و آخرش خودم گفتم ساندویچ مرغهای مامانم بچه های دیگه هم غذاهاشونو گفتن و نوبت به اسرا رسید هرچقدر حدس زدیم درست نبود آخرش گفت خودم میگم ساندویچ مرغهای مامان عطرین 😀😀😀 عکس قدیمیه پی نوشت: روزی که رفتیم نمایشگاه کتاب مامانم برامون ساندویچ مرغ گذاشته بود اونجا اسرا دست‌پخت مامانمو خورده بود ...
28 آبان 1402

نمایشگاه کتاب

من به مطالعه خیلی علاقه دارم .کتاب زیاد میخونم و زیاد میخرم. سرفرصت ماجراهای خودم و کتاب رو تعریف میکنم .  یه سری کتاب دارم به اسم خیابان جیغ که ۱۳ جلده . من ۱۲ جلدشو خریدم اما جلد ۱۳ ام رو پیدا نکردم . دوبار تا باغ کتاب رفتیم اما نیاورده بودن. چند شب پیش اومدم و به بابا گفتم میشه ببینی دی جی کالا جلد ۱۳ خیابان جیغ رو آورده یا نه؟  مامان گفت چرا دی جی کالا؟ الان فصل نمایشگاهه و اگه انتشاراتش توی نمایشگاه غرفه داشته باشه احتمالا جلد۱۳ رو داره . رفتم کتابو آوردم باز کردم و گفتم انتشارات پیدایش... یهو با خوشحالی فریاد زدم آره ، پارسالم انتشارات پیدایش تو نمایشگاه غرفه داشت یادمه، که چشمای مامان و بابام همزمان گرد شد با ت...
30 ارديبهشت 1402

مقام دوم مسابقات کشوری کاراته

روز سختی بود خیلی سخت  از ۸ صبح تا ۹ شب در باشگاه کبکانیان بهمراه تعداد زیادی از کاراته کارها از سراسر کشور مسابقه دادم ،رقابت کردم، مبارزه دیگرانو تماشا کردم... و تجربه متفاوت و خاصی بدست اوردم و در اخر در رده کمربند نارنجی مقام دوم رو کسب کردم  ...
15 آذر 1401

نام:عطرین

مدرسه ام عوض شده . مدیر مدرسه جدید به مامان گفته چه اسم تکی داره عطرین . تا ۱۰۰ سال دیگه ، تا دم مرگم این اسمو فراموش نمیکنم . شب تو خونه مامان نتیجه گرفته پس تا بحال هم نشنیده بوده! مدیر مدرسه ۵۰۰ نفری بعد از اینهمه سال و اینهمه دختر اسم عطرین رو نشنیده و براش تازگی داشته  چه جالب  چه اسم قشنگ و بی نظیری دارم 
3 مهر 1401