یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

طوطی

مادر و پدر سر زده اومدن تهران. عکسها و فیلمهای دیروز {تولد زنبوریم} رو دیدن و خیلی خوششون اومد.سر یک چیزی مادر تعجب کردن و اصطلاح اصفهانی "اووووووو  وَه" رو گفتن . پشت سرشون منم مثل یک طوطی گفتم : اوووووووو  وَه                                   از بین نوشیدنیها آب را خوب میشناسم . نوشابه را هم همینطور. همش میگم آب آب نوشابه هم که میخوام بازم میگم آب. ...
13 مهر 1392

جشن تولد دسته جمعی

1-2-3 1-2-3 ازمایش میکنیم ازمایش میکنیم صدا میاد؟ زنبورهای کوچولو ...بیاین جلو جلوتر ...دستا بالا ....آها.... تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک بیاشمعا رو فوت کن تا صد سال زنده باشی لبت شاد و دلت خوش چو گل پرخنده باشی                               با اجرای این اهنگ توسط مجری برنامه جشن تولد دسته جمعی مون شروع شد . تولد یک سالگی نینی های ابان 91 که با تم زنبور برگزار شد. نینی های ابان 91 همون دوستای اینترنتیم هستن که قبلا باهاشون رفته بودم پارک بانوان.بعد از میتینگ پارک قرار این تولد گذاشت...
12 مهر 1392

تثبیت دانسته ها

مبل را گرفتم و بدون کمک، بلند شدم ایستادم. رفته بودیم برای مدرسه ثمین کفش بخریم . یک جایی بابا از جلو چشمم دورشد بلند صدا زدم: بابا  بابایی بابا تلفن زد خونه ، من جواب دادم . ازم پرسید عطرین مرغه چی میگه ؟با اینکه مکالمه تلفنی هنوز برام زوده اما جواب درست رو دادم گفتم قدقد مامان بغلم میکنه میریم جلوی آیفون ، دکمه در باز کن را فشار میدم و میگم الو بابایی... ...
3 مهر 1392

صدای حیوانات1

به این دلیل که مسیر تهران اصفهان برای من طولانیه مامان صندلی عقب میشینه تا من و وسایلم اعم از کریر و خوراکی و کتابهام دم دستش باشیم. اما این دفعه انگار بهم سخت که نگذشته بود هیچی بلکه خیلی هم سرحال بودم .میپرسید چرا ؟  اول اینکه کتاب "من یک مرغ هستم "را دست گرفته بودم و در جواب مامان که پرسید مرغه چی میگه برای اولین بار گفتم قُ قُ {قدقد} دوم اینکه دم رستوران همه پیاده شدن اما من عجله ای برای پیاده شدن نداشتم . نشسته بودم و پلاستیک نخودچی کشمش توی دستم بود. تندتند از روی پلاستیک نخودچی هارو برمیداشتم و الکی میذاشتم دهنم انگارخاله بازیه. سوم هم اینکه مثل دخترک های 4-5 ساله با خودم حرف میزدم و مامان بازی میکردم. ...
29 شهريور 1392

بدون شرح

دیروز از صبح به مامان میگفتم بابا!!!!!! انقدر بابام رو صدا زدم تا بالاخره شب از تهران اومد و به مرادم رسیدم.   امروز محمد صادق از مشهد برگشت و یک راست اومدن خونه مادر. باهم توپ بازی کردیم . توپم رو میدادم بهش و البته زود میگرفتم. ...
28 شهريور 1392

زور نه،زیرکی آری

آشپزخونه مادر اینا پالازه . لبه اش یک کم جمع شده . برای روروک من درنقش سرعت گیر عمل میکنه. دارم واسه خودم تندتند میرم برخورد میکنم به این مانع ، به جای اینکه گیر کنم و گریه زاری راه بندازم،یا هُل بدم و بافشار از روش رد بشم ،خیلی خانمانه و قشنگ دوتادستمو میندازم زیر سپرجلوی روروک و میارمش بالا {عین پرنسسها که دامنشون رو میگیرن بالا} و اون طرف مانع دوباره سر روروک رو میذارم زمین و به راهم ادامه میدم .  خدایی کارم حرف نداره . همه شیفته این رانندگیم شدن . ...
24 شهريور 1392

واکنون دایی

دایی سومین اسمیه که یاد گرفتم صدا بزنم. خونه مادر هستیم ومن... همش دنبال دایی مهدی هستم و یکسره میگم دایی.     ...
23 شهريور 1392

نه نه

وقتی هنوز خیلی نینی بودم {حدود 4 ماهگیم} وقتی میرفتم طرف گل یا... و مامان میگفت نه نه، دست نمیزدم و مفهوم نه را در ک میکردم . اما امشب دیگه کاملا به مفهوم نه پی بردم . آخر شب بود و وقت خواب گذشته بود . اما مامان تازه ثمین را از بیمارستان آورده بود اخه مریض شده بود و بهش سرم زده بودن. منم پیش مادر و پدر بودم و هنوز اماده خواب نشده بودم . یک قطره بینی پیدا کرده بودم و داشتم میبردم طرف دهنم که مادر و پدر گفتن نه و انگشت اشاره شون رو تکون دادن . من حرفشون رو گوش کردم اما دوباره بعد چند لحظه خواستم قطره رو بکنم دهنم که اونا انگشتشون رو تکون تکون دادن و من فهمیدم که بازم میگن نه و تو دهنم نبردم . کم کم تبدیل به یک بازی شد و مادر و پدر ازین ک...
22 شهريور 1392