عصر چهارشنبه من ، ثمین و مامانم به همراه مادر و پدر و خاله به همراه دایی و زن دایی به راه افتادیم . مقصد ما بندر انزلی بود. هرچند قرار بود صبح حرکت کنیم اما چون وضعیت مرخصی بابا مسعود معلوم نبود تا عصر صبر کردیم بلکه بتواند همراهیمان کند.اما نشد و نتوانست و برای اولین بار مامانم با دختر هاش و بدون همسرش به مسافرت رفت. برای نماز و شام در قزوین توقف کردیم و بالاخره نیمه های شب در حالی که باران می بارید به انزلی رسیدیم.قرار بود در ویلای دوست دایی اقامت داشته باشیم . صبح من و محمدصادق پسر داییم اولین کسانی بودیک که بیدار شدیم و مامانم به خاطر من و پدر به خاطر محمد صادق مجبور شدند همان صبح زود بیدار شوند. بعد از اینکه صبحانه ما را...