یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

مولودی

به مناسبت این ماه فرخنده{ربیع الاول} مادر جشن مولودی مفصلی با حدود 200 نفر مهمون خانم برگزار کردن. ما هم چند روز قبلش به اصفهان رفتیم . مراسم خیلی خوبی بود. خانم جلسه شون خیلی قشنگ و متفاوت برنامه اش رو اجرا کرد. پذیرایی هم عالی بود . از میوه و شیرینی و شکلات گرفته تا تخمه و ساندویچ کوکو سبزی .  در طول مراسم منم چکمه هامو گرفته بودم بغلم و پیش مامان نشسته بودم . محبوبه جون به مامان گفت کاش لباس تولدشو بهش می پوشوندین اما بعد خودش گفت نه چشمش میزدن همینطوری هم کلی نگاه بهش هست . از تولدم هم باز تعریف کرد و گفت خیلی تولد تکی بود خیلی بهمون خوش گذشت. ...
4 بهمن 1392

ن و القلم

بسلامتی من هم رسما با مداد و کاغذ اشنا شدم و اولین خط خطی های مبارکم  در سن یک سال و یک ماهگی بر صفحه کاغذ کشیده شد. عصر امروز پنجشنبه مامان به بهونه اینک حوصله ام سر رفته جعبه مدادرنگی 24 تایی خواهرمو با یک کتاب نقاشی گذاشت جلوم و بهم خط کشیدن و یاد داد . چون قبلا هم با روان نویس و خودکار کار کرده بودم اصلا سخت نبود اما تنوع رنگش برام جالب بود و تند تند مدادهارو عوض میکردم و رنگ جدید بر میداشتم . زود هم از اون ورق خسته میشدم و میزدم یک ورق دیگه . خیلی تجربه خوبی بود می دیدم که دست من داره روی کتاب خطهای رنگی میندازه و این سر ذوقم می اورد. هنوز چند دقیقه بیشتر نگذشته بود که عینا یک دانش اموز حرفه ای روی زمین دراز کشیدم و به نوشتن م...
7 آذر 1392

بدون مامان

عصری با خواهرم دوتایی رفتیم مهمونی .صبح با مامانم که با خانم همسایه کار داشت رفتم اونجا و با پسر کوچکشون ارسلان (8 ساله)حسابی بازی کردم انقدر که عاشقم شد . وقتی برادرش 13 سالش از مدرسه اومده بود انقدر تعریف منو کرده بود که برادرش هم یک دل نه صد دل عاشقم شده بود که من و شیرین کاریهامو ببینه و این شد که مامانشون زنگ زد و رسما از من و ثمین دعوت کرد بریم خونشون . منم سنگ تموم گذاشتم . انقدر تو بازی خندیدم و قهقهه زدم که همش ازم فیلم گرفتن تا به فک فامیلهاشون نشون بدن. دم به دقیقه هم سری به اشپزخونه میزدم تا از حضور خانم همسایه در محل کار مطمئن بشم (عین خونه خودمون). قسمت بدش اینجا بود که هرچی بهم دادن نخوردم ولی لواشک و رد نکردم و خوردم ...
6 آذر 1392