یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

اغاز سال یک هزار و سیصد و نود سه هجری شمسی

شکوفه کوچک چشمانش را گشود . نگاهی به اطراف کرد . همه در خواب بودند . درختان ، گلها ، دیگر شکوفه ها . سفرشان طولانی بود اما رسیده بودند و حالا وقت شکفتن بود . باید کاری میکرد . باید کسی را خبر میکرد .ولی چه کسی را ؟   افتاب؟ اب؟ نسیم؟   شکوفه فکری کرد . او را یافت . کسی را که هم روشنایی و گرمی افتاب بود و هم مایه حیات مثل اب و هم نرم و لطیف چون نسیم  هم سبز و خرم مانند بهار . اصلا او خودش بهار بود با همه فروزانی افتاب و گوارایی اب و دل انگیزی نسیم .   خبر به او رسید که شکوفه منتظر است . که شکوفه ها منتظرند . که باید بیاید تا بهار شود . و او امد .   ناگهان عطر جان بخشی روزگار را فرا گرفت .&nbs...
29 اسفند 1392

خونه تکونی

 چه سه تا اخر هفته های خوبی بود .اول اصفهان بعد قم و اخریش این هفته که به من خیلی خوش گذشت صبح که از خواب پاشدم دیدم به به همه مبلا وسط اتاق ،کلی دستمال و اسپری و شلنگ اب و یک نردبون هم اون وسط بود . من تا حالا خونه تکونی ندیده بودم و خونه تکونی برام خیلی جالب و هیجان انگیز بود . برای خودم عروسی گرفته بودم با این همه چیز جالب و در دسترس . از همه جالبترش نردبون بود . بابا رفته بود بالاش تا شیشه اتاق ثمین جون را تمیز کنه و بعد وقتی از اتاق رفت بیرون یهو صدای منو شنید که داشتم میگفتم بابا بیا وقتی اومد من روی اخرین پله نردبون بودم . بابا هم مامانو صدا زد و دوتایی باهم شاخهاشون پیچ خورد اومد بالا بله برای اولین بار و بدون هیچ کمک و...
21 اسفند 1392

یک فنجان محبت ؛مهمان خاله

بعد از ظهر پنجشنبه بابا زنگ زد که: یک پروژه داره باید تا صبح شنبه تحویل بده ولی تو خونه با وجود  اینجانب نمیتونه کار کنه و از مامان خواست اخر هفته را بره قم پیش خاله ( قبلا هم گفتم خاله قم درس میخونه و خونه گرفته ) . ثمین خونه موند و من با مامان رفتیم . توی ترمینال ویژه سوار شدیم  و مامان دو تا صندلی عقب را گرفت اخه من غیر ماشین خودمون تا حالا سوار نشده بودم و احتیاط کرد تا راحت باشیم . یک خانمی جلو نشسته بود که هی روشو برمیگردوند و با من خوش و بش میکرد . یهو زد به خنده و گفت داری ادای منو در میاری من دستمو میخارونم تو هم میخارونی؟ حدود ساعت 9 شب رسیدیم خونه خاله . خاله جون مارو برای شام برد پیتزا . تو رستورانش محوطه بازی برا...
11 اسفند 1392

ای مادر عزیز.....

چهار شنبه شبی بود حدود ساعت 11 . از هایپر استار برگشته بودیم با کلی خرید و مامان داشت با عجله شام درست میکرد . تلفن زنگ خورد . مادر بودن که طبق معمول بیشتر روزها و شبها میخواستن حالمون و بپرسن . اما لحنشون مثل همیشه نبود . دلتنگی توش موج میزد . برای اولین بار توی چند سال گذشته گفتن کاش دور هم بودیم کاش از هم دور نبودیم ... مامان حس مامانشو حس کرد . گفت میخواهین بیایم اخر هفته را پیش شما؟ و مادر برخلاف همیشه که خواسته ای از ما نداشتن گفتن یعنی میشه ؟میای؟ مامان به بابا گفت بریم مادر ناخوش اند . لطفا بریم . بابا قبول کرد . وقتی قرار شد فردا صبح بریم اصفهان  اخرین دونه همبرگر خوشمزه اش را هم سرخ کرده بود اما از طعمش چیزی نفهمید چون هیجان ...
4 اسفند 1392

بامزه هام

وقتی ناراحت میشم دستمو میذارم روی سرم کنار پیشونیم و میگم اااااخ و میرم تو حال گریه اولاش مامان فکر میکرد خدای نکرده سردرد دارم اما بعدا فهمید نه این فیگور مواقع ناراحتیمه و دیگه اهمیت نداد . ولی وقتی میریم خرید این فیگور خیلی به دردم میخوره . مثلا مامان یک جنسی و بر میداره نگاه کنه . منم که بغلشم و طبیعتا باید اونو بگیرم تو دستم و نگاه کنم،بعد که مامان میخواد بذارتش سر جاش نمیدم و اگه به زور از دستم بگیره همون فیگور دست روی سر و میام . اونوقته که فروشنده ها به مامان اصرار میکنن خانم بذارید دستش باشه و ازش نگیرید و... کلی هم بهم ابراز علاقه میکنن با این حرکت مکش مرگ من ! انقدر حال میده که نگو در راستای رسیدن به استقلال،از ...
29 بهمن 1392

برای هدی

دیشب از ذوق اومدن هدی جون به خونمون کارهام حسابی جالب و خنده دار شده بود اول برای جلب توجهش شل شلکی راه میرفتم و میگفتم طوطو، طوطو نمایش اجرا میکردم مثلا . ساعت چنده ؟یک و نیم نصفه شب بعد خواستن دست از سر لب لو ثمین که در حال نابود شدن بود بردارم .یک کیسه دادن دستم که توش مهر و تسبیح بود منم تسبیحو گرفته بودم دستم و اروم میگفتم پیس پیس بعدشم سرمو گذاشتم رو مهرو سجده کردم. حالا ساعت چنده؟ دو بعد مامانم و هدی داشتن اروم حرف میزدن ثمین بیدار نشه منم اداشونو در می اوردم و از ته حلقم یک چیزهایی میگفتم  که دیگه اینها از خنده روده بر شده بودن . هی اینا حرف میزدن هی من اداشونو در می اوردم البته بگما من ادای اونها رو که در نمی اورد...
22 بهمن 1392

مصاحبه

سلام خانم سلام میشه خودتونو معرفی کنین؟ بله من عطرین هستم چند سالتونه؟ یک سال و سه ماهمه لطفا از خودتون برامون بگین مثلا شما به چه ورزشی علاقمندید؟ من به رشته وزنه برداری علاقمندم میشه توضیح بیشتری بدین؟ بله ، من اصولا به بلند کردن وسایل سنگین تر از وزن خودم خیلی علاقه دارم مثلا ساز بلز که فلزی و سنگین هست، بالش، کیف بابام .و... ایا تاحالا تو این رشته موفقیتی هم کسب کردین؟ خوب چون تازه کار هستم هنوز راه زیادی پیش رو دارم اما بلزرا با سختی زیاد بلند کردم و از اتاق به پذیرایی اوردم بالش را هم به سفارش خواهرم و به سختی و هن هن کنان برای بابا اوردم اما در قسمت بلند کردن کیف بابا هیچ مقامی...
29 بهمن 1392

شیرین زیونی های جدید3

بدون مقدمه میرم سر اصل مطلب: اُدی = هدی جی اَر =جیگر عزیز =عزیز کَش =کفش انوُ =انگشت با =پا مینی =بینی مو =مو ممین =ثمین نات =ناف ببی =ببعی میمون =میمون اموم =حموم طوطو =طوطو     هرکی از در وارد بشه با یک داااااااااااااااکی ازش استقبال میکنم   قبلا تا گل سر میزدم میگفتم واااای ، الان تا گل سر میزنم میگم  این ، این(اینه)   دستمو میکنم تو بینیم و مامانو صدا میزنم بببینه چون میدونم حساسه و میگه نه دست نزن بعدش خودم میگم نه دس نه  و انگشتمو تکون میدم   قبلا تا میخواستم مامان در چیزی ...
20 بهمن 1392

استقلال

امروز خودم کفشهام رو پوشیدم . کفشهام چکمه هستن و ساق دار اما خودم به تنهایی پوشیدمشون . من این موفقیت رو در سن 16 ماه و 10 روزگی به دست اوردم.
18 بهمن 1392