یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

تلخ اما واقعی قسمت اول

ای ن قصه روزهایی پراز درده . روزهایی پر از غصه . اندوهی که بنظر میرسید تمام ناشدنی باشه. بیشتر وقتها دلم نمیاد خاطر عزیزت رو با نوشتن این حرفها مکدر کنم . اما گاهی چاره ای نیست . باید بنویسم تا بعدها خودم وقتی خوندم یادم بیاد چه نعمتهایی خدا به ما داده و یادم نره باید لحظه به لحظه شکر گذار باشم و تو هم باید بخونی تا بدونی که چه زحمتهایی پات کشیده شده و اطرافیانت چقدر دوستت دارن .    ماجرا از همون مریضی سرما خوردگیت شروع شد . سرما خوردی و دارو هم نمیخوردی اما وضعیتت نگران کننده نبود . تا اون عصر پنجشنبه که بابا اومد و گفت یکی از اقوام دعوت کرده بریم دماوند باغشون . به بابا گفتم که تو مریضی و اونجا هم نمیدونیم از لحاظ وسایل گ...
18 دی 1394
1