یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

کلک های مادرانه

ژیمناستیک کردن روی تشک با یک تا بلوز و یک شورت کاردستت داد و مریض شدی  نخوردن دارو و گریه بیش از حد برای خوردنش دیگه حسابی کاردستت داد و مریض تر شدی امروز حسابی گلوت درد میکرد و سرفه میکردی برای خوراندن عصاره شلغم اونو میریختم توآبمیوه و بهت میدادم اما برای لعاب بهدونه هرچی فکر کردم چطوری به خوردت بدم راهی به فکرم نرسید از ثمین کمک خواستم که گفت بریز تو ژله و همین باعث یک ایده جدید شد  توش شکر و دو قطره رنگ خوراکی ریختم خودش شبیه ژله شد  هرچند که تو زرنگتر ازین حرفایی و یکی دو قاشق که خوردی فهمیدی ژله نیس و دیگه نخوردی اما خودم ازین فکر بکر حسابی کیف کردم ...
27 آبان 1394

تقدیر و تشکر !!

از همه 367 نفر بازدید کننده دیروز وبلاگم(غیر از یک عزیز) که زحمت کشیدن تشریف آوردن و از گذاشتن یک نظر کوچولو در حد تبریک ,و حتی یک لایک دریغ ورزیدن واقعا تشکر میکنم.تشکر ها. زحمت کشیدین دوستان!
9 آبان 1394

من و عزاداری محرم

ایام عزاداری اباعبدلله الحسین (ع) رو به همه شیعیان و دوستدارانشون بخصوص نینی وبلاگی های عزیز تسلیت میگم.   امروز تاسوعاس و مادر و دایی مهدی اومدن پیشمون تا این یکی دوروز تعطیلی رو با هم باشیم .    و اما از خودم بگم و از روز اول محرم تا حالا که حرفها و کارهام تعجب برانگیزه و همه رو به تحسین وامیداره.    شب اول محرم وقتی رفتیم بیرون و داربستهای هیات و علم و پرچمهارو دیدم فورا در اومدم و به مامان و بابا گفتم :بریم کربلا. اونام گفتن چی؟ کربلا ؟ چرا ؟ گفتم بریم اونجا اول نماز بخونیم بعدم سینه بزنیم ! و اونها باز بیشتر تعجب کردن.  حالا دیگه نمیدونن از کجا ربط این شمایل رو با کربلا فهمیدم ...
1 آبان 1394
1