شهررویایی لیلیپوت
قربون حواس جمع
کارت ورود بابا به محل کارش ، رو از ماشین ، با خودم آوردم بالا. خیلی سعی کردم کلیپسشو بزنم به لباسم که نشد. مامان کمک کرد و برام زد به یقه لباسم . اما من فورا گفتم نه! ازونش بزن . مامان که خودش میدونست چکار کرده گفت یعنی از نوشته اش ؟ گفتم آره . چون روی سفید کارت بطرف بیرون بود . مامان که ازین دقت من حال کرده بود گفت خوب بیا درستش کنم . وقتی درستش کرد سرم رو با حالت خاصی بالا گرفتم و گفتم حالا دیگه دکتر شدم و اینجا مامان دیگه غش کرد ...
پی نوشت
روز دخترسال95
باغ موزه قصر
ژوراسیک پارک
تئاتر قصه قصریخی
شکرپاره
من : مامان سی دی باب اسفنجیر رو میخوام ببینم . _ مامان جان باب اسفنجیر نه باب اسفنجی من : باشه سی دی باب اسفنجیر ! _ من : مامان، خانم فولاد چین برای چی اینارو داده به تو؟ _ عزیزم خانم فولادچی نه خانم فولاچین من : باشه ، نگفتی خانم فولادچین برای چی اینا رو داد بهت؟ _ من : مامان گرمم بندم رو بنداز گردنم _ چی؟ چیت رو؟ من : گردن بندم رو _ ...