یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

قربون حواس جمع

کارت ورود بابا به محل کارش ، رو از ماشین ، با خودم آوردم بالا.    خیلی سعی کردم کلیپسشو بزنم به لباسم که نشد. مامان کمک کرد و برام زد به یقه لباسم . اما من فورا گفتم نه! ازونش بزن . مامان که خودش میدونست چکار کرده گفت یعنی از نوشته اش ؟ گفتم آره . چون روی سفید کارت بطرف بیرون بود .    مامان که ازین دقت من حال کرده بود گفت خوب بیا درستش کنم . وقتی درستش کرد سرم رو با حالت خاصی بالا گرفتم و گفتم حالا دیگه دکتر شدم و اینجا مامان دیگه غش کرد ...
29 مرداد 1395

شکرپاره

من : مامان سی دی باب اسفنجیر رو  میخوام ببینم .  _ مامان جان باب اسفنجیر نه باب اسفنجی من : باشه سی دی باب اسفنجیر ! _ من : مامان، خانم فولاد چین برای چی اینارو داده به تو؟ _ عزیزم خانم فولادچی نه خانم فولاچین  من : باشه ، نگفتی خانم فولادچین برای چی اینا رو داد بهت؟ _ من : مامان گرمم بندم رو بنداز گردنم  _ چی؟ چیت رو؟ من : گردن بندم رو _  ...
7 خرداد 1395