یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

نه نه

1392/6/22 0:52
نویسنده :
304 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی هنوز خیلی نینی بودم {حدود 4 ماهگیم} وقتی میرفتم طرف گل یا... و مامان میگفت نه نه، دست نمیزدم و مفهوم نه را در ک میکردم . اما امشب دیگه کاملا به مفهوم نه پی بردم .

آخر شب بود و وقت خواب گذشته بود . اما مامان تازه ثمین را از بیمارستان آورده بود اخه مریض شده بود و بهش سرم زده بودن. منم پیش مادر و پدر بودم و هنوز اماده خواب نشده بودم . یک قطره بینی پیدا کرده بودم و داشتم میبردم طرف دهنم که مادر و پدر گفتن نه و انگشت اشاره شون رو تکون دادن . من حرفشون رو گوش کردم اما دوباره بعد چند لحظه خواستم قطره رو بکنم دهنم که اونا انگشتشون رو تکون تکون دادن و من فهمیدم که بازم میگن نه و تو دهنم نبردم . کم کم تبدیل به یک بازی شد و مادر و پدر ازین که من میفهمیدم چی میگن و اطاعت میکردم برام ضعف کرده بودن و هی تکرار میکردن و اینجوری شد که نه ، نه شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)