نه نه
وقتی هنوز خیلی نینی بودم {حدود 4 ماهگیم} وقتی میرفتم طرف گل یا... و مامان میگفت نه نه، دست نمیزدم و مفهوم نه را در ک میکردم . اما امشب دیگه کاملا به مفهوم نه پی بردم .
آخر شب بود و وقت خواب گذشته بود . اما مامان تازه ثمین را از بیمارستان آورده بود اخه مریض شده بود و بهش سرم زده بودن. منم پیش مادر و پدر بودم و هنوز اماده خواب نشده بودم . یک قطره بینی پیدا کرده بودم و داشتم میبردم طرف دهنم که مادر و پدر گفتن نه و انگشت اشاره شون رو تکون دادن . من حرفشون رو گوش کردم اما دوباره بعد چند لحظه خواستم قطره رو بکنم دهنم که اونا انگشتشون رو تکون تکون دادن و من فهمیدم که بازم میگن نه و تو دهنم نبردم . کم کم تبدیل به یک بازی شد و مادر و پدر ازین که من میفهمیدم چی میگن و اطاعت میکردم برام ضعف کرده بودن و هی تکرار میکردن و اینجوری شد که نه ، نه شد.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی