یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

من را اینگونه توصیف میکنند

1391/10/1 20:18
نویسنده :
420 بازدید
اشتراک گذاری

از اصفهان که برگشتیم اقوام دورتر اومدن دیدنم سری اول برادران بصیری بودن که فامیل بابا مسعودن.اقا مهدی ،شکوفه خانم وپسر نه ماهشون صدراو اقا حامد ،سمیرا خانم وپسر هفت ماهشون الیاس.

یک رقابتی هم بین پسر عموها در گرفته بود که نگو.از در که اومدن الیاس تا مامانمو دید اومد بغلش خوب فهمیده بود که برای بدست اوردن من اول باید دل کی را بدست بیاره .سرشام هم صدرا مامانمو ول نمیکرد وهی لباسشو میکشید چون نمیخواست از رقیبش عقب بمونه.

مامان باباهاشون هم اینطوری منو توصیف کردن:

شکوفه خانم:چقدر خوشگل وسفیده مثل عروسکه

اقا مهدی:(رو به مامانم )خوش به حالت (مامانم:چرا؟) چون تو این فامیل دختر زیاده اما دختر تو نمی مونه زود میبرنش

سمیرا خانم:اسمش خیلی قشنگه ،این اسم قشنگارو از کجا پیدا میکنی؟

اقا حامد:خیلی دوست داشتنی ونازه

هر چهار نفر:چقدر شکل باباشه

 

 

الیاس و صدرا بغل ثمین

                              

سری دوم،به مناسبت تولد من دوستامون را به رستوران رفتاری دعوت کردیم واما توصیفای اونها راجع به من:

خانواده علوی:چقدر زیبا چقدر سفید چشمان نافذی داره

خانواده حسام:چه سفیده از مامان باباش خیلی سفیدتره

خانواده پازوکی:چقدر شکل ثمینه چه پوست روشنی

همه دوستان بالاتفاق شکل باباشه

                                                   سری سوم ،مهمونی منزل زری خانم و روضه فهیمه خانم ،همه خانمها از سفیدی پوستم ،شباهت زیادم به ثمین و زیباییم تعریف کردن که چون هم تعداد نفرات زیاد بود و نظراتشون هم تکرارای ، بازگو نمیکنم

                                    

سری اخر،دکتر ممیشی فوق تخصص کودکان منو که میخواست ویزیت کنه گفت مثل یک گل هستم وباید منو به یک جواهر فروش شوهر بدن وقتی لباسمو باز کرد تا معاینه کنه پشیمون شد وگفت نه جواهر فروش کمه و به برج ساز کمتر نباید بدن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)