یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

برای هدی

1392/11/22 11:55
نویسنده :
327 بازدید
اشتراک گذاری

دیشب از ذوق اومدن هدی جون به خونمون کارهام حسابی جالب و خنده دار شده بود

اول برای جلب توجهش شل شلکی راه میرفتم و میگفتم طوطو، طوطو نمایش اجرا میکردم مثلا . ساعت چنده ؟یک و نیم نصفه شب

بعد خواستن دست از سر لب لو ثمین که در حال نابود شدن بود بردارم .یک کیسه دادن دستم که توش مهر و تسبیح بود منم تسبیحو گرفته بودم دستم و اروم میگفتم پیس پیس بعدشم سرمو گذاشتم رو مهرو سجده کردم. حالا ساعت چنده؟ دو

بعد مامانم و هدی داشتن اروم حرف میزدن ثمین بیدار نشه منم اداشونو در می اوردم و از ته حلقم یک چیزهایی میگفتم  که دیگه اینها از خنده روده بر شده بودن . هی اینا حرف میزدن هی من اداشونو در می اوردم البته بگما من ادای اونها رو که در نمی اوردم منم داشتم یواش حرف میزدم مثــــــــــــلا .ساعت هم که شده بود 3

تازه این میون کارای همیشگیم هم بود . پیدا کردن جای چیزی که قایم کرده بودن مثـــــــــــــــــــــــــــــلا . یا بوسیدن مامانم رد هم و .....

دیشب شب خوبی بود . من خیلی خوشحال بودم . هدی هم همینطور . اینو از روی خنده های بی پایانش و قربون صدقه های فراوانش و فیلم گرفتنهای بی امانش فهمیدم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)