یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

تاریخ تکرارشد

1393/3/4 19:46
نویسنده :
315 بازدید
اشتراک گذاری

اولین خاطره ای که مامانم از زندگیش داره مربوط به یک سالگیشه . البته تا چند سال پیش نمیدونست اون یک خاطره اس و فکر میکرد یک خوابه و بعد فهمید که خاطره اس . دومین خاطره مامانم مربوط به دو سالگیشه که این یکی رو خیلی خوب و به وضوح به یاد میاره و برای همه تعریف میکنه .

وقتی حدود 2 سالش بوده یک روز داییشو میبینه که رفت طرف زیرزمین. نعیمه کوچولو هم که دایی جون رو خیلی دوست داشته دنبالش راه میفته . اما روی دومین پله زیرزمین کفشهای پاشنه 10 سانتی مادربزرگشو میبینه که همیشه آرزوی پوشیدنشو داشته . و چون کسی اون دوروبر نبوده کفشهارو هم میپوشه و میره از پله ها پایین . تا در زیرزمین بسلامت میرسه اما دم زیرزمین پاش گیر میکنه به چارچوب فلزی و با صورت میخوره زمین و پیشانیش میشکنه . از اینجا به بعد دیگه چیزی به یاد نداره . اما مادر تعریف میکنن که دکتر هرچی صورتشو میشسته نمیتونسته جای شکستگی رو تشخیص بده از بس خون می اومده. به هر حال کلی بخیه میخوره و هنوز هم یادگار این شیطنت روی پیشانیش پیداس.

امروز تاریخ تکرار شد و منم کفشهای پاشنه 10 سانتی مامانمو که ثمین توی خونه میپوشه و میرقصه را برداشتم و پام کردم و رفتم پیش مامانم و این خاطره باز هم برای مامانم زنده شد. اینطور که پیداس علاقه به پوشیدن کفش پاشنه بلند تو خون همه ما جریان داره.

 

 

پسندها (1)

نظرات (0)