یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

پروانه

1393/3/19 20:21
نویسنده :
325 بازدید
اشتراک گذاری

صبح اول صبحی رفتم تو آشپزخونه تو دست و پای مامانم . از توی کشو یک بسته دستکش آشپزخونه برداشتم هی به مامان میگم پرمانه مامانم هم میگه آره عزیزم . دوباره من میگم پرمانه اونم حواسش نیست و الکی آره آره میکنه . از بس اصرار میکنم نگاهی به من میکنه و وقتی پرمانه را نشونش میدم تازه دوزاریش میفته . منو بغل میکنه محکم میبوسه و با ذوق میگه بله عزیزم پروانه اس . بعد میپرسه تو ازکجا فهمیدی ؟ و فکر که میکنه یادش میاد که عکس پروانه رو توی کتابم دیدم و الان روی بسته دستکش تشخیص دادم.

 

 آخر شبی مامانم داره یک چیزی مینویسه .وسطش به فکر میره و ته خودکارو میبره دهنش . منم دعواش میکنم که: نخور

 

 

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)