ملاقاتی دوباره
بعد از بیشتر از یک ماه مادر وپدر از اصفهان اومدن ومن اونهارو دوباره دیدم .یک عاشق دل خسته هم پیدا کردم و .......حدس بزنین .....................................................................بله کسی نبود جز پدر.
پدر که هنوز تو تصورشون منو یک نی نی پف الود دون دون میدونستن ، با دیدن من حسابی جا خوردن و اول از همه عاشق خنده هام شدن . نگفته عطرین می خندیدم براشون . بعد هم تعریف از خود نباشه عاشق خوشگلی ، سفیدی ، خوش تیپی و زبلی ام شدن .
اما مادر ،مثل همه مادرها بچه هارو فقط دوست دارن همین بی هیچ قید و شرطی . از وقتی که رسیدن تا یکی دو ساعت بعد اصلا مامانمو ندیدن .فقط من بودم و ثمین . خوب که ماهارو بوسیدن و منو بالا پائین انداختن و" فول نوه" شدن بعد تازه با مامانم احوالپرسی وروبوسی کردن.
تو همین روزها یک شب هم مهمونی داشتیم . چند نفر از فامیل بابا مسعود بودن که هنوز دیدن من نیامده بودن و مامانم تصمیم گرفت تا مادر اینجان از فرصت استفاده کنه و اونارو برای شام دعوت کنه.
مهمونا خاله جان ،اقای امامی و زری خانم ،مهری خانم،محمد اقا وفهیمه خانم و بچه ها بودن . خاله جان وقتی از در اومدن وبا چهره خندان من مواجه شدن خیلی خوششون اومد و تعریفمو کردن . میگفتن ماشالا چقدر خوش اخلاقه به مامان بزرگش (مادر)رفته . راست میگن مادر خیلی مهربونن .
خلاصه اینجوری بود که حسابی معروف شدم و جای خودمو تو دل همه باز کردم . زری خانم که خودشون صاحب چندین نوه هستن میگفتن حالا چکار کنم دلم براش تنگ میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!