یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

ملاقاتی دوباره

1391/10/30 14:39
نویسنده :
346 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از بیشتر از یک ماه مادر وپدر از اصفهان اومدن ومن اونهارو دوباره دیدم .یک عاشق دل خسته هم پیدا کردم و .......حدس بزنین .....................................................................بله کسی نبود جز پدر.

پدر که هنوز تو تصورشون منو یک نی نی پف الود دون دون میدونستن ، با دیدن من حسابی جا خوردن و اول از همه عاشق خنده هام شدن . نگفته عطرین می خندیدم براشون . بعد هم تعریف از خود نباشه عاشق خوشگلی ، سفیدی ، خوش تیپی و زبلی ام شدن .

اما مادر ،مثل همه مادرها بچه هارو فقط دوست دارن همین بی هیچ قید و شرطی . از وقتی که رسیدن تا یکی دو ساعت بعد اصلا مامانمو ندیدن .فقط من بودم و ثمین . خوب که ماهارو بوسیدن و منو بالا پائین انداختن و" فول نوه" شدن بعد تازه با مامانم احوالپرسی وروبوسی کردن.

تو همین روزها یک شب هم مهمونی داشتیم . چند نفر از فامیل بابا مسعود بودن که هنوز دیدن من نیامده بودن و مامانم تصمیم گرفت تا مادر اینجان از فرصت استفاده کنه و اونارو برای شام دعوت کنه.نیشخند

 مهمونا خاله جان ،اقای امامی و زری خانم ،مهری خانم،محمد اقا وفهیمه خانم و بچه ها بودن . خاله جان وقتی از در اومدن وبا چهره خندان من مواجه شدن خیلی خوششون اومد و تعریفمو کردن . میگفتن ماشالا چقدر خوش اخلاقه به مامان بزرگش (مادر)رفته . راست میگن مادر خیلی مهربونن .

خلاصه اینجوری بود که حسابی معروف شدم و جای خودمو تو دل همه باز کردم . زری خانم که خودشون صاحب چندین نوه هستن میگفتن حالا چکار کنم دلم براش تنگ میشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)