اولین کلاس من
اولین کلاسی که ثبت نام شدم ،کلاس خلاقیت مادر و کودکه . من و مامانم با هم توی این کلاس شرکت کردیم . شروعش تاریخ 23/10/93 بود . این ترم 10 جلسه طول کشید و دیروز 26/11/93 آخرین جلسه اش برگزار شد.
اول یک مروری میکنم بر کلیاتش و بعد شرح اتفاقات هرجلسه رو در ادامه مطلب میگم :
اسم مربیمون خاله سانازه . من همون روز اسمشو یاد گرفتم و بهش علاقمند شدم . خیلی بیشتر، از خاله ساناز خوشم اومد تا از همکلاسیهام . وقتی داشتم تلفنی برای خاله زینب از کلاس تعریف میکردم ، یهویی زبونم نچرخید و بجای خاله ساناز گفتم خاله ناناز . این دیگه سوژه شد و همه هی میپرسیدن اسم خاله کلاس چیه تا من جواب بدم خاله ناناز.
6 تا همکلاسی دارم که با خودم میشیم 7 تا . اسماشون ایناس: کیان، باران، رادمان، کیمیا، میرال، بیتا وخودم عطرین. بزرگترینمون کیمیا و رادمان هستن که سه سال و نیمشونه . من و کیان و باران حدودا هم سنیم با یک ماه کم و زیاد که کوچولو های کلاسیم.
من جلسه های اول خیلی خجالت میکشیدم و با اینکه زبونم دو متره! توی کلاس لام تا کام حرف نمیزدم . بخصوص که 3 تا از مامانها خیلی ازم خوششون می اومد و همش برای ادا اطوارم و ناز کردنمو خجالت کشیدنم ، ذوق میکردن و این ذوقشونو نشون میدادن . تا اینکه خاله ساناز بهشون گفت کمتر برام ذوق کنن تا من کمتر خجالت بکشم .و خودش هم به توصیه مامانم سعی کرد کمتر طرفم بیاد و زیاد کاری بهم نداشته باشه . و این توجهِ کمتر جواب داد و منم کم کم جا افتادم.
مشکل اصلی برای رفتن به کلاس ، پوشیدن لباس بود که از ساعت 6 که مامانم شروع میکرد برای لباس پوشوندن بهم تا 7 که کلاس شروع میشد طول میکشید .چون که وقتی میخواهیم از خونه بریم بیرون من حاضر به عوض کردن لباس نیستم و هرجا بخواهیم بریم لباس پوشیدن من یک پروژه اس. یک جلسه هم از بس گریه کردم و نق زدم ، مامان کلا بی خیال رفتن شد و غیبت کردیم.
بعضی روزها هم زودتر میرفتیم خانه بازی تا من یکساعتی بازی کنم بعد بریم کلاس . چون که من عاشق اونجا هستم . اصلا قبل از اینکه اونجا کلاس ثبت نام کنم با مامانم میرفتیم تا بازی کنم. چون توی هوای سرد زمستون که نمیشه پارک رفت ، بهترین جا همین خانه بازی بود. در ضمن خاطره خوشی هم ازینجا دارم . اخه تولد دو سالگیم همینجا برگزار شد.
اولین جلسه:
با آردخمیر درست کردیم و اخرش کف دستمونو توی خمیر فرو کردیم تا اثرش به یادگار بمونه. بازی هم کردیم . روی تخته پرش با اهنگ بالا پایین پریدیم و مامانها دستامونو گرفته بودن. یک ابتکار جالب هم داشتن و اون اینکه برای هممون خوراکی آوردن و این یک شکل بودن خوراکی ها و دیدن بقیه بچه ها که دارن میخورن منو حسابی تشویق به خوردن کرد و منی که تا اون روز لب به سیب نزده بودم سیبمو خوردم.آخر کلاس هم در حالی که همه دور خاله ساناز نشسته بودیم برامون قصه گفت که من چون عاشق کتاب و قصه و داستانم خیلی ازین قسمت خوشم اومد و همش یک قسمت از قصه رو توی خونه برای مامانم تکرار میکردم . بعدش هم به همه برچسب جایزه داد و این شد جلسه اول.
جلسه دوم :
نقاشی داشتیم با قلم مو و رنگ اکرلیک. عمو زنجیر باف بازی کردیم و شیر و بیسکوییت خوردیم . قصه رو هم شنیدیم و برچسب هم گرفتیم .
جلسه سوم :
هرکدوممون یک عکس خانوادگی روی برگه A4 اورده بودیم و به کمک مامانها اونو روی فوم چسبوندیم و خاله برامون به شکل پازل برشش زد. در واقع پازل عکس خانوادمونو درست کردیم. بعدهم بسکتبال بازی کردیم که به جای تورش یک سطل بزرگ بود و باید توپهارو مینداختیم توش. این دفعه به جای قصه ، با عروسکهای انگشتی بازی کردیم .
جلسه چهارم:
دو نفر دو نفر یک ظرف داشتیم که باید توش کوکو سبزی درست میکردبم. بعد هم تا کوکومون بپزه خمیز بازی کردیم . بعد شنیدن قصه کوکوی دست پخت خودمون هم اماده شد و آوردن که بخوریم . و من با چه اشتهایی می خوردم که مامان با ترفندهایی ! نگذاشت چند تا لقمه بیشتر بخورم.
جلسه پنجم :
غایب بودم
جلسه ششم:
خاله با نقاشی آدمک به ما نشون داد که آدمها وقتی میخندن چه شکلین و وقتی ناراحتن چطوری. نقاشیهامونو چسبوندیم توی بشقاب و پشتش رو هم چوب بستنی زدیم تا مثل نقاب بشه جلوی صورتمون بگیریم. من ازین فعالیت خیلی خوشم اومد. بعد هم لگو بازی داشتیم و دست آخر قصه و برچسب.
جلسه هفتم:
خاله به هممون یک گلدون کوچک داد و بعدش ما اونو تزیین کردیم . وقتی تموم شد برای هر کدوم خاک ربخت و لوبیا توش کاشتیم. که من اصلا طاقت نیاوردم و همونجا شروع کردم به زیر و رو کردن خاک برای پیدا کردن لوبیاها . به محض نشستن توی ماشین هم گلدونو خالی کردم روی صندلی .بازیمون هم ،ما گلیم ماسنبلیم بود که من خیلی خوشم اومد و استقبال کردم و توی خونه هم خیلی اینو بازی میکنم.
جلسه هشتم:
بازم نقاشی داشتیم . این بار به جای قلم مو با مسواک . بادکنک بازی کردیم . بعضی از بادکنکها توشون آب بود و وقتی میخورد زمین صدا میداد. من اصلا خوشم نیومد و فقط همون بادکنک بازی معمولی خودمو کردم. خوراکی نارنگی بود و حسن ختام کلاس هم قصه و برچسب.
جلسه نهم:
با چند تکه فوم و گل و برگ و کاغذ ، برای روی یخچال کاردستی درست کردیم . که مامانمون کارهای خوب و بد روزانه رو اینجا بنویسه و به خاله ساناز گزارش بده . خوراکی چوب شور و اب پرتقال خوردیم . بازیمون ، حباب بازی بود که من خیلی دوست داشتم و برای گرفتن حبابها می دویدم .وقتی هم مامانم گرفت دستش من توش فوت میکردم و می خواستم حباب تولید کنم . خلاصه به زور بی خیالش شدم و از بازی دست کشیدم . بعد هم هرکدوممون یک لباس عروسکی پوشیدیم. من جوجه طلایی شدم با نوک حنایی. خیلی هم بهم می اومد. بقیه هم پلنگ صورتی و فیل و خرگوش و زنبور و..
آخرین جلسه:
گِل بازی کردیم . نون تست و پنیر خوردیم . بازی حمومک مورچه داره کردیم. و اخرش هم قصه و کلاس تمام . خاله بهمون گفت مامانهامونو ببوسیم و من غیر از مامانم بغل خاله ساناز هم رفتم و بوسیدمش.