یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

قصه اختراعی

1394/3/16 14:13
نویسنده :
688 بازدید
اشتراک گذاری

حالا که از لالایی اختراعی گفتم ، یادم اومد که از قصه یا همون داستان اختراعی خودمون هم تعریف کنم.

البته این قضیه بر می گرده به چندماه پیش، یکی دوماه قبل از عید نوروز(زود به زود مطلب میذارم نه؟)

خلاصه ماجرا ازین قرار بود که یک بازی روی ساعد دستت میکردیم که نقش افرینانش یک مورچه و یک ماره ویک فیله بودن .انگشتمو به شکل  مارپیچ می کشیدم رو دستت یعنی ماره راه میرفت ،راه رفتن فیله شبیه ضربه زدن بود و نشگون های ریز نرم پشت سر هم میگرفتم که این مورچه بود.

 اولین باربابا مسعود بود که قصه مورچه رو ساخت . یک بار برای اینکه سرت رو گرم کنه این بازی رو با یک سناریو جدید برات تعریف کرد. که یکی بود یکی نبود یک مورچه بود که تو یک شهری زندگی می کرد . یک روز شنید که توی سینماهای تهران فیلم جشن تولد عطرین زنبوری رو نشون میدن ، مورچه هم راه افتاد و رفت و رفت و ازکوهها  گذشت و از دریاهاعبور کرد و ........و حرکت رفتن مورچه روی دستت رو انجام میداد.

بعد از مدتی فهمیدم که تو خیلی به قصه مورچه و راه رفتن مورچه روی دستت علاقه داری و هی میگفتی مورچه بگو مورچه بگو.ازین موضوع استفاده کردم و قصه ای کوتاه از راه رفتن مورچه ساختم.مثلا یک مورچه بود که با مامان و بابا و خواهرش زندگی میکردن. یک روز مورچه میخواست بره خرید ... و باانگشتم راه رفتن مورچه رو ترسیم میکردم.و تمام اون رفتارهایی که میخواستم تقویت کنم در قالب کارهای مورچه برات تعریف میکردم

 

بقیه در ادامه مطلب

 

 

بعد کم کم خیلی به این قصه ها علاقمند شدی . چون درک می کردی که قهرمان این قصه ها خودت هستی.

دیگه چند ماهیه که هرشب باید برات دوتا قصه مورچه بگم ،یکی روی این دستت یکی روی اون . اصولا یکی از قصه ها رو تربیتی انتخاب میکنم یکی رو هم یادآوری. یعنی جایی که رفتیم یا اتفاق خوبی که افتاده رو به این صورت برات بازگویی میکنم که حافظه ات تقویت بشه.

البته یک مشکلی هم دارم و اینکه تازگی باید روی پاهات هم قصه مورچه بگم ! بعد که تمام میشه میگی خوب حالا نوبت لالائیه پاهامم ماساژ بده. کلا مراسمی داربم موقع خواب در حد جشن تاجگذاری طول میکشه .

اما این روش خیلی مفید بوده و تونستم با اینکار یک سری از عادتهای خوبتو تقویت کنم و عادتهای بدت رو اصلاح کنم .

چند نمونه از قصه های مورچه:

یکی ازقصه ها که خیلی تکرار شد مربوط به خرید لباس عید بود که چون حاضر به پرو لباس نمی شدی هرشب مورچه رو میبردیم میلاد نور و بهارو هی ازین مغازه به اون مغازه و هی میرفتیم اتاق پرو تا براش لباس بخریم .

یکی دیگه مربوط بود به مسافرت به مشهد که هم برات از دوستانمون حرف میزدم هم حرم رو برات توصیف میکردم و بهت اگاهی می دادم که اونجا نباید دست منو ول کنی و ازم دور بشی و....و شاید علت صمیمیتت با خانواده اقای جعفری همین قصه مورچه بود که تو از قبل دیدار باهاشون اشنا شدی و اسماشونم میدونستی. و در خیالت کلی با دخترشون بازی هن کرده بودی

اینکه مورچه تو حموم همش بازی نکنه و بذاره سرش رو شامپو بزنه....

اینکه خواسته هاش رو بدون گریه بگه ....

اینکه پارک که میره مواظب خودش باشه با غریبه ها حرف نزنه از تاب فاصله بگیره....

اینکه فقط مامان مورچه میتونه لخت مورچه رو ببینه ......

و کلی دیگه

و بهترین قسمتش یادآوری تفریحاتمونه:

که 

یک روز مورچه و مامان مورچه و بابا مورچه و خواهرش رفتن پارک

یک روز رفتن اصفهان

یک روز رفتن شهربازی

یک روز رفتن رستوران

یک روز رفتن مهمونی

بعد اتفاقات خوب و جالبشو برات پررنگ میکنم 

و اون محیطی رو که به اقتضای سنت درکی ازش نداری توصیف میکنم و بهت میشناسونم

امیدوارم این تجربه من برای بقیه مادرها مفید باشه و یک طریقه نوین برای تربیت فرزاندانمون باشه

 

 

پسندها (3)

نظرات (3)

نیکتا :)
16 خرداد 94 14:27
سلام خاله جون وبتون خیلی عالیه من لینکتون کردم خوشحال میشم منو هم لینک کنید . راستی به منم سر بزنید از حضورتون کلی انرژی میگیرم

پاسخ
سلام ممنون ازلطفتون چشم با افتخار لینکتون کردم
♥ مه آ سا ♥
17 خرداد 94 3:24
عزیزم دلم برات خیلی تنگ شده دیگه پیشم نمیای نظر نمیدی عزیزم؟! عزیزم عطرین جون رو ببوس آپـــــــــــــــــــــــم لطفا بهم سر بزن و لطفا نظر بدید

پاسخ
مامان ریحانه
22 خرداد 94 0:38
خیلی قصه ی قشنگی بود احسنت به شما مامان خوش ذوق

پاسخ
l مرسی عزیزم نه بابا انچنانی هم نبود نظر لطف شماس