یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

باغ ابریشم

1394/5/16 19:43
نویسنده :
1,405 بازدید
اشتراک گذاری

دانشگاه هنر سپهر ، که پدر عضو هیات موسس و نایب رئیسش هستن ، برنامه ای برای هیات مدیره و پرسنل و کارمندانش ترتیب داده بود که یک روز تعطیل رو به همراه خانواده هاشون در یک محیط باز و آرام ،در کنار هم به تفریح بپردازن . پدر که فهمیدن ما داریم میریم اصفهان ، مارو هم در لیست مهمونا در نظر گرفته بودن . 

 

صبح جمعه به همراه دایی محمد اینا رفتیم باغ ابریشم. کمپ وسیع و سرسبزی که متعلق به اموزش پرورشه و از همه جای کشور برای اردو به اینجا میان. پدر یادشون می اومد که 40 سال قبل از طرف مدرسه آورده بودنشون اینجا و البته اون زمان زمینهاش خاکی بوده و بچه ها چادر میزدن و البته بیشترین تفریح اون زمان زدن و رقصیدن دخترها و پسرها دورهم بوده . مامانم یادش می اومد که وقتی راهنمایی بوده ، دوبار اومده اینجا و با اینکه توی چادر بودن اما دیگه خاکی نبوده و مراسم جشن تو آمفی تئاتر برگذار میشده . وحالا ظاهر اردوگاه خیلی عوض شده بود . چمن کاری مرتب و آلاچیق و خوابگاه برای اردوهای شهرستانی و زمینه های تفریحی متنوع که یکی یکی براتون میگم.

 

هرخانواده توی یک آلاچیق مستقر شد که گنجایشش خیلی بیشتر بود . بعضی هم با دوستان و همکارانشون جمع میشدن . بعد از پذیرایی ، به تعداد افراد ژتون دادن برای تفریحاتی که پیش بینی شده بود . استخر برای خانمها و اقایون، درشکه سواری، قایق رانی، ترامپولین ، تیر اندازی و ناهار.

 

اولیش درشکه سواری بود که من و مامان با دایی و زندایی و محمد صادق رفتیم . برای مادوتا کوچولوها خیلی جالب بود انقدری که به یک دور رضایت ندادیم و ژتون مادر و پدر و ثمین هم که نیومدن درشکه سواری، ما استفاده کردیم . 

 

بعد هم دوچرخه بازی کردیم و گشتیم تا موقع ناهار. 

 

بعد از خوردن ناهار رفتیم قایق رانی که من و محمد صادق هی جابه جا شدیم . اول تو قایق دایی اینا بعد تو قایق ما اخردست تو قایق پدر اینا . با مرغابی ها هم خیلی حال کردیم. 

 

بعد ازون تیراندازی بود که دایی توی همه شرکت کننده ها بالاترین امتیازو آورد. 

 

و اخرش هم ترامپولین که دیگه مامانم از نفس افتاده بود و ما نرفتیم . 

 

پ.ن1: خیلی قر اومدم سر مامانم . همش میگفتم بغلم کن . تا بغلم میکرد و مثلا از پله ها میبرد بالا نق میزدم که میخواستم خودم بیام بالا . باز میبرد پایین تا خودم بیام بالا . 

پ.ن2:از صبح که خونه رفتم توالت دیگه نرفتم تا 10 شب . ساعت8اومدیم اما تو ماشین خوابم برد و وقتی بیدار شدم دیگه 10 شب بود . دوبار هم اونجا گفتم جیش دارم اما تا میرفتم از توالت هاش خوشم نمی اومد و برمیگشتم .

 

 

 

 

من و محمدصادق

 

 

 

 

 

من و دایی

 

 

منتظریم تو نوبت درشکه سواری 

 

 

وقتایی که دل پسرداییم یهویی برام ضعف میرهخندونک

 

 

 

 

دوستای جدیدی که پیداکردم

 

 

دنیای ساده کودکانه،سعی میکنم از جیبم تخمه درآرم بدم به دوستام

 

 

دوست جدیدم هم دوچرخه اش رو داد بهم

 

 

 

 

 

 

قایق سواری،من و ثمین

 

 

 

 

پسندها (3)

نظرات (1)

مامان مریم
2 شهریور 94 14:11
ای جونم خانم خوشگله ایشالله همیشه خوش باشی گلم

پاسخ
چشماتون خوشگل میبینه کاش میشد یکبار هم شده همدیگه رو ببینیم و با هم بریم بیرون