چه خبر از چهار ماهگی 3
روزا که مامانم منو میذاره تو کریر و میره دنبال کاراش من حوصلم خیلی سر میره قبلا هم یک حرکتایی نشون دادم بلکه منو اصلا زمین نذاره و همش بغلش باشم (رجوع کنید دوتا پست قبل) اما خیلی فایده نداشته هر جا از دستش بر بیاد کوتاهی نمیکنه منو گذاشته و دویده طرف اشپزخونه منم دیدم هر چی خانمی میکنم وصدام در نمیاد بدتره انگار . یک روز که همینطور واسه خودش رفته بود و خیلی طولش داد و نیومد دیگه دست از دلم برداشتم و صداش کردم .اولش نفهمید با اون دارم حرف میزنم فکر کرد همین اغون واغون همیشگیمه. اومد پیشم و یک سر زد و رفت تا رفت دوباره شروع کردم اومد یک نگا کرد بهم زودی ساکت شدم .باز رفت باز من صداش کردم.اومد ساکت شدم .اونجا بود که فهمید بله من دارم صداش میکنم .باهاش حرف میزنم منتها به زبون خودم
بازم جای شکرش باقیه که حرف همو می فهمیم و زبون همدیگه سرمون میشه از اون جا بود که دیگه یا منم با خودش میبره و همینطور که بغلشم ،یک دستی ،کاراشو میکنه یا صبر میکنه نیروی کمکی (اعم از بابا یا ثمین)بیاد و منو سرگرم کنه تا بره به کاراش برسه.ولی یک سوال ؛مگه تو دنیا کار از من مهمتر هم وجود داره؟