باز هم من و اسباب بازی
در راستای علاقه وافر من به اسباب بازی ،یک شب من وثمین مثل دوتا دختر خوب موندیم خونه تا مامان و بابام برن و برام اسباب بازی بخرن.مامان جونم دم رفتن داشت یواشکی به باباجونم میگفت:تازه یکی دوسال بود از خیابون بهار رفتن راحت شده بودیما دوباره شروع شد
اونها که رفتن من وثمین یک کمی با هم بازی کردیم بعد من خسته شدم و خوابیدم .وقتی بیدار شدم گشنه ام شده بود شیری هم که مامان تو شیشه دوشیده بود دوست نداشتم بخورم.ثمین جون هم خلاقانه و با اعتماد به نفس بالا ،فورا دست به کار شد و اب قندو درست کرد و بست به نافم.خواهر جون خودمه دیگه
به عنوان جایزه که دختر خوبی بودم و خواهرمو اذیت نکردم ،بابا برام تی تیش های خوشگل برای عید و چند تا اسباب بازی خریده بود .همشون خوشگل بودن اما من از اویز بالای تخت از همه بیشتر خوشم اومد مدلش یک کمی با بقیه اویزا فرق داره اخه! باطریخوره با اهنگای قشنگ وملایم و عروسکا و ستاره های کوچولو