آغاز سال یک هزار و سیصد و نود و پنج هجری شمسی
طلیعه بهار خودنمایی کنان و با هزار عشوه و ناز جانها را نوازش کنان آمد خرامان خرامان و به جمال خویش منور نمود دیدگان همگان . قدم مبارکش بر زمین گذاشته و نگذاشته از شاخه ها غنچه ها بیرون زدند دوان دوان. گلها به تکریمش شکوفان ، بلبلان در وصف آمدن تغزل گویان و آدمیان مشتاق از وصال باکرهء بهار خوشحال و خروشان .
ستارگان سرمه کشان و ماه در برکه لغزان و خورشید در آسمان درخشان و جملگی جهان در آمدنش شادباش گویان .....
و در سرای ما می طراود مثال کوچکی ازبهاران . کودکی از تبار فرشتگان . روز به روز در گرداب زلف مواجش مستان و لطافت رویش همچون گلبرگهای غلتان . سخن دل انگیزش همچون نغمه هَزاران و عطر نجیبش طعنه زننده به باغ و بستان . حکایت مهر او و دل ما حکایت پیچک و ساقه درختان . نگاه به مردم چشمش نماز در شبستان . معنا دهنده به روز و روزگاران . گاه در طلبش میرود از دست تاب و توان . صفای خانه و بقای یاران . ودر یک کلام اکسیر حیات و خود ِخودِ عشق و جانِ جانیِ جانان.
آئینه جان ،عطرینِ جان ، سالیانت به سامان ، غمهایت گریزان ، سلامتت جاودان ، نوروزت گلباران.