یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

سفربه مشهد

1396/1/15 19:51
نویسنده :
259 بازدید
اشتراک گذاری

موقع سال تحویل بابا مسعود به من یک ماشین کنترلی عیدی داد و به ثمین صد هزار تومن و یک پاکت به مامانم تشویق

خاله خندید و گفت این دفعه دیگه کی بارداره ؟ ***1قه قهه

مامان که هرگز فکرشم نمیکرد با تعجب به کاغذ خیره شد . میتونست بفهمه بلیط هواپیماس منتها مقصدو پیدا نمیکرد. تعجب

بابا کمکش کرد و گفت مشهد راضی

مامان دچار احساسات متضاد شد هم خوشحال هم شوکه هم ناراحت شاکی

قبلا حرفاشونو با بابا زده بودن . اصلا قرار نبود با هواپیما بریم مشهد . اما ؛ اما بابا مامانو سورپرایز کرده بود و در واقع کار خودشو کرده بود . عینک

یکی از دلایل اصلی مشهد رفتن البته من بودم . چند وقتی قبل عید به بابا گفتم دلم میخاد سوار هواپیما بشم . و از شنیدن خبرش هم خیلی خوشحال شدم . ***2جشن

چون روز مادر هم بابا با یک گوشی مامانو غافلگیر کرده بود ، مامان به ثمین گفت بابا مشکوک شده دیگه نمیشه کاراشو حدس زدمتفکر

روز 7 عید برگشتیم تهران و  فردا ۸ صبح پرواز کردیم مشهدمحبت

پیش دوستامون و بخصوص زینب جون خیلی بمن خوش گذشت بغل

غیر از زیارت و خرید و عمارت عتیق , این دفعه یک موجهای خروشانم رفتیم آرام

بمن که خیلی خوش گذشت

خیلی خیلی اینقدر که از فرداش میپرسیدم کی میریم دوبارهمتنظر

و بااینکه اولین بارم بود اما با شجاعت رفتم توی سرسره ها  راضی

از 11 صبح تا 9 شب توی آب بودم و همون موقع دوش گرفتن خوابم برد خواب

روز آخر هم دلم نمیخواست از مشهد برگردم و با گریه جدا شدم گریه

هفت سین فرودگاه مهرآباد

باذوق نشستم کنار پنجره

موقع تیک آف با لحنی که میخواستم ازش کم اوردن معلوم نباشه گفتم سرم گیج رفت ترسناکه و بعد کاور رو دادم پایین

هفت سین فرودگاه مشهد

شب لیله ارغائب و حرم امام رئوف . پسردائیم و زندایی هم مشهد بودن . اون شب من و محمد صادق با هم بودیم

دوست خوبم زینب 

چهاردهم فروردین و مشهد خلوت و زیارت وداع

***وقتی مامان منو باردار شد به کسی چیزی نگفت تا موقع تحویل سال و توسط یک نامه از طرف من و از بهشت به ثمین جون ، خبر ورودم به زمین رو داده بود و همه ازون نامه و مدل خبر دادن شگفت زده شدن 

***2 موقعی که یکسال و نیمه بودم برای سفر به عتبات سوار هواپیما شده بودم اما خب مسلما یادم نمی اومد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)