یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

اولین مدال طلا

1398/6/29 17:40
نویسنده :
251 بازدید
اشتراک گذاری

یکی دیگه از کلاسهایی که تابستون هرسال میرم کلاس شناست. ازاون روزی که اولین بار رفتم پارک آبی مشهد عاشق آب و شنا شدم و پارسالم که افتادم تو استخر باغ و کسی نفهمید افتادم تو اب و خودم جون خودمو با شنا کردن نجات دادم دیگه کلاس شنا محبوب تر و واجبتر شد.

امسال هم میخواستیم بریم استخر دانشگاه که متاسفانه تعطیل بود و چند وقتی طول کشید تا استخر مناسب پیدا کنیم. بلاخره بعد از کلی پرس و جو و بازدید از استخرهای دور و نزدیک به این نتیجه رسیدیم بهترین گزینه همین استخر اریکه ایرانیانه که نزدیکمونه.

هم بسیار بزرگ و تمیز و منظم و قابل قبول و هم نزدیک.

قیمتش بالاتر بود که اونم چون دیگه هزینه رفت و آمدمون صفر میشد بصرفه بود.

اما یک حسن دیگه هم داشت و اون اینکه قرار بود با دوست پیش دبستانیم پارمین باهم ثبت نام کنیم

چون همیشه بعد از تایم آموزش یک تایمی هم برای بازی در نظر می گیرن خیلی جذاب تر بود که تنها نباشم و با دوستم بازی کنم

البته چون من ترم سومم بود آموزشم با پارمین فرق میکرد اما مربی مون یکی بود ازونطرف پارمین هم که از آب میترسید و هر جلسه گریه میکرد و نمیخواست داخل اب بشه بلاخره با تشویقهای من و دیدن ذوق و شوقم می اومد و بعدش دیگه خوب میشد.

آخر ترم مصادف شد با آخرای تابستون و استخر برنامه جالبی داشت اونم مسابقه بین همه شناگرها در همه رده ها و رشته ها. من وقتی فهمیدم مسابقه اس استرس گرفتم و گفتم من نمیخوام شرکت کنم. اما مامان گفت نه مسابقه که نیس جشنه.

روز موعود وقتی وارد محوطه استخر شدم و اونهمه آدمو دیدم ک دورتادور روی صندلی ها نشستن و منتظرن چنان هول کردم که یکسره به مامان میگفتم بریم . مامان با انواع لطایف الحیل سعی در قانع کردن و کم کردن استرسم داشت .

از تو مسابقه نمیدی و فقط تماشا میکنی تا هرمامانی فقط به بچه خودش نگاه میکنه تا بهت مدال میدنا تا..... انقد تشویق و تهدید کرد تا بلاخره مراسم شروع شد.

دی جی با صدای کر کننده ای میخوند و بعدم مسابقات شروع شد . فقط خوش شانسی من ،کوچکترین بچه ها که ۷ نفر باشیم جزو آخرین نفرات لیست بودن و چون هرکسی مسابقه اش تموم میشد میرفت کم کم سالن خالی و خالی تر شد و منهم که با دیدن اونهمه دختر بزرگ و کوچک که مسابقه میدادن و میرفتن قضیه برام عادی شد استرسم کم شد و حاضر شدم مسابقه رو شرکت کنم.

بهرحال نوبت به ما رسید ، پارمین هم نیومده بود و من با کسایی مسابقه می دادم که نمی شناختمشون . مربی من اسمم رو برای شنای قورباغه داده بود هرچند عقیده داشت کرال پشتم هم خوبه اما دیگه تو همون رشته مسابقه دادم. با زدن سوت پریدم توی آب و شنا کنان در حالی که  تازه حواسم به مربی های کنار استخر هم بود اولین نفر رسیدم و از آب اومدم بالا . وقتی مدال طلا و لوح سپاسم رو گرفتم از خوشحالی تو پوست نمی گنجیدم. انگار روی ابرها بودم .چنان ذوقی داشتم و با هیجان در موردش با مامان حرف می زدم که مامان تو دلش هزار بار خداروشکر کرد که خام حرفا و نق و نوق من نشده و مقاومت کرده تا من مسابقه بدم و طعم خوش پیروزی رو بچشم.

دیگه با چه شوقی اومدم خونه و قضیه رو برای ثمین و بابا و مادر و بقیه تعریف کردم بماند . و این اولین مدال طلای من در زندگیم شد.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

mahyamahya
29 دی 98 18:12
گلی کدوم شهری؟

پاسخ
تهران