یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

یک روز سخت

1392/2/12 1:28
نویسنده :
297 بازدید
اشتراک گذاری

اگه گفتین امروز چه روزیه؟{#emotions_dlg.e2}

12 اردیبهشت، روز معلم درسته {#emotions_dlg.e43}

اما چه ربطی به من داره؟هیچی{#emotions_dlg.e21}

بگین امروز برای من چه روزیه؟{#emotions_dlg.e40}

اهان بله امروز رفتم و واکسن 6 ماهگیمو زدم زبان

اخ اخ چه روز سختی بود اولش که خب اونجا شلوغ بود و نینی زیاد بود و...اما بعد که اون سوزن لاکردار رفت تو پام هرچی خوشی بود پرید و من شروع کردم به گریه حالا مگه گریه ام بند می اومد. نینیهای 6 ماهه باید یک ربع صبر میکردن بعد میرفتن ، دیگه بعد از اینکه از اتاق می اومدن بیرون ساکت میشدن اما من چی ؟هی یادم می افتاد و میزدم زیر گریه. کار به جایی رسید که مامانهای دیگه بهم دلداری میدادن . یک خانمی هم بود خوشگل و خوش تیپ و با کلاس نینیش دو ماهش بود و خواب بود تا منو بغل مامانم دید اومد جلو هی بهم نگا میکرد میگفت ماشالا ماشالا یک جوری که اروم بشم حواسم پرت بشه. انقدر گفت ماشالا مامانم معذب شد نمیدونست چکار کنه . نه که نینیش هم خواب بود ، مامانم نمیدونست به کی بگه ماشالا !!!!!!

و اینجوری بود که یک بار دیگه به همه نشون دادم که حواسم خیلی جمعه و چیزی یادم نمیره {#emotions_dlg.e30}

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)