یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

روزمره گی

1392/2/31 13:20
نویسنده :
303 بازدید
اشتراک گذاری

برنامه این روزهام اینطوره :صبحها حدود ساعت 8 از خواب بیدار میشم 

چون الرژی دارم و لبنیات و بادوم نمیخورم صبحانه ام بیشتر چای با نان خشکه است یا با  نان سنگک بعضی وقتا عدسی خونگی و بیسکوییت مادر با شیر مادر یا اب جوشیده.

 

قبل ازظهرها مامان سعی میکنه بهم میوه یا اب میوه بده که بیشتر سیب یا اب سیبه . سیب را با قاشق چایخوری یا چاقو میتراشه میذاره جلوی دهنم منم کم کم میخورم اب سیب و قاشق قاشق بهم میده .

سر ظهر که میشه منتظریم تا خواهر جون بیاد و بریم دم در به استقبالش . اول از توی مانیتور ایفون باهام حرف میزنه بعد تو بغل مامان می ایستیم جلوی در واحد تا بیاد بالا و این لحظات انتظار دیدنش برای من خیلی طولانی میشه . اما با دیدن ثمین جونم انگار بال در میارم و میپرم بغلش. اونم منو میبوسه و بغل میکنه .

 بعدش مراسم ناهاره . جدای از اینکه من نمیخورم مامان هر روز برام غذا میپزه برای دو وعده : ناهار و شام . یک روز با گوشت ماهیچه و یک روز با فیله مرغ . مخلفاتش رو هم تفییر میده تا برام تکراری نشه . برنج ، جو ، هویج، سیب زمینی ، سبزی ، الو و...مواد اصلی سوپ منه که روزانه تغییر میکنه گاهی هم لوبیا سبز ،نخود فرنگی ،عدس و ماش ...میریزه.

 

عصرها بیشتر با ثمین هستم . اهنگ میذاره و با هم می رقصیم . اول بغلم میکنه دو تایی میچرخیم و میرقصیم بعد منو میذاره و جلوم میرقصه . من رقصیدن و خیلی دوست دارم . مثل بازی کردن . خیلی خوشحال میشم و میخندم . یوقتایی هم مامان همراهی مون میکنه .

 

گاهی هم عصرها بابا مارو میبره پارک . اونجا رو هم دوست دارم البته وقتی بابا داره منو با کالسکه میگردونه . نه وقتی که مامان زیر الاچیق داره با دوستاش حرف میزنه . زیر الاچیق و دوست ندارم چون هم تاریک و شلوغه هم همه میخوان منو بغل کنن و ببوسن و لپمو بکشن .

 

بعد هم نوبت شامه . البته اگه بخورم . کلا صبحانه را خوب میخورم اما ناهار و شام را نه. شبها هم حدود ساعت 12 میخوابم.

 

و این بود روز مره گی های من

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)