یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

اغاز ماه هشتم با...

1392/3/13 21:25
نویسنده :
277 بازدید
اشتراک گذاری

قبلا  هاکه شیر میخوردم انگار از قحطی دراومدم. اولش تند تند میخورم و باصدا ،صدایی مثل اعتراض و ازین چیزها الان عادتم تکامل یافته شده و دیگه فهمیدم شیر همیشه هست و لازم نیست تشکر یا اعتراضی بکنم با خیال راحت تری میخورم اما به محض در دهان گرفتن شیر ار اون طرف هم یک پام میاد تو دستم ،یک دست دیگه ام میره لای موهام و تو گوشم ... (مامانم هم بعضی وقتا با موهاش بازی میکنه و دور انگشتش میپیچونه خودش میگه یادگارزمان کودکیه)

                              

 

وقتی 2 ماهم اینا بود هروقت گریه میکردم میگفتم ماما ثمین این موضوع و با ذوق و شوق برای همه تعریف میکرد که بچه ما میگه ماما . مامانم بهش میگفت نگو .چون باورشون نمیشه و شاید فکر کنن الکی میگی . الان دیگه ماما گفتنم خیلی زیاد شده بخصوص وقتایی که ناراحتم و چیزی میخوام . هر چند که مامانم خاکی تر از این حرفاس و این ماما گفتن و به خودش نمیگیره .اما بابا و دَدَ را که میگم اونو چکار کنه؟ بگه اونها را هم الکی میگم و منظور خاصی ندارم از گفتنشون ؟خلاصه تصمیم سختیه .بگه من حرف میزنم یا نگه؟؟؟؟؟؟؟؟؟


                      

 

 برنامه تلوزیونی محبوب من خیلی کوتاهه همش چند ثانیه اس . یک خانمی میاد با یک لباس صورتی . هی به غذاهای مختلف نگاه میکنه دلش میخواد بخورتشون اما نمیتونه چون چاقه . هی با صورتش شکلک های با مزه در میاره . اخرش راهشو پیدا میکنه قرصهای لاغری هربال اسلیمینگ و میخوره لاغر میشه لباسشم مشکی میشه . من عاشق این برنامه ام .یعنی عاشق ها . روزی چند بار هم پخش میشه منم بدو بدو میام جلوی تی وی و با ذوق و شوق نگاش میکنم . تازه به مامانم هم نگاه میکنم یعنی توهم با من بخند و خوشحال باش

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)