یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

من و دیگران1

1392/3/19 2:08
نویسنده :
247 بازدید
اشتراک گذاری

یک مدت بود زیر بغل چپم درد میکرد . تا دیشب که مامان دید اندازه یک فندق اومده بالا . زنگ زد به مادر. خانم دکتر مادر ،که همیشه تشخیصشون حرف نداره گفتن نگران نباش از واکسنشه . و مامان همه شب و غصه خورد که نکنه تا حالا درد میکرده و نفهمیده و من اذیت شده باشم؟؟؟؟ عصری برای اطمینان بیشتر رفتیم دکتر. اونم همون تشخیص و داد و خیال مامانم راحت شد آخ

 

اما در اتاق انتظار من معرکه گرفته بودم هم قبل ویزیت هم بعدش . قبل ویزیت ، یک بچه نوپا بود هی دماغشو میکشید بالا و دور مطب راه میرفت .تا رسید به من جلوم ایستاد . منم دست و پا زنون! و خوشحالی کنون! صورتشو گرفتم و میخواستم ببوسمش که بیشتر شبیه خوردن بود تا بوسیدن . و مامان خود نینی دوید اومد و گفت بچم مریضه نینیتون مریض میشه و بردش . اما مگه دست بردار بودم من ؟ از دور هم براش دست و پا میفرستادم .

 

بعد ویزیت هم تا بابا کارت بکشه طول کشید . یک خانم خوشگل و بلند قد (فکر کن مامانم از یکی اینطوری تعریف کنه اون چی بوده؟) که خودش هم نینی هم سن من داشت، اومد جلوی مامان ایستاد و با مهربونی گفت چقدر نینیتون نازه!! و بعد که اسممو پرسید حسابی از خودم و اسمم تعریف کرد .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)