اولین باری که خندیدم
5 اذر:امروزصبح کنارمامان خوابیده بودم و بروبربه مامان نگاه میکردم.درست عین مامان ندیده ها!تا اینکه بالاخره مامان برگشت ونگام کرد منم زودی بهش یک لبخند زدم .مامان روشو برگردوند ویکمی بعد دوباره برگشت نگام کرد منم دوباره لبخند زدم. خلاصه بازی شروع شد . بازیمون اینطوری بود که مامان باید صورتشو میکرد اون طرف بعد یکهو بر گرده نگام کنه منم باید تا صورت مامانو میدیدم بخندم. ما پنج ،شش بار بازی کردیم وخیلی بهمون خوش گذشت . بیشتر از من به مامان،از اینکه برای اولین بار خنده منو میدید خیلی خوشحال بود .اما چون هنوز مطمئن نبود خنده های من واقعیه یا الکی به هیچکی نگفتاما سه روز بعد یعنی 8 اذر که اولین ماهگرد تولدم هم بود،در اصفهان، وقتی باهام حرف میزد ومی خندید منم بهش خندیدم .دوباره ازمایشهاش شروع شد.هر دفعه یک مدل ،تا اینکه اخرش باور کرد که نه انگار ،من راستی راستی دارم به اون میخندم واون وقت بود که حسابی ذوق کرد و اعلام عمومی داد همه جا که یک خبرمهم!بیاین ببینین،عطرین میخنده ،عطرین جونم امروز که یک ماهش شده داره میخنده و........درست عین خنده ندیده ها