اخییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییش بالاخره این کابوس تموم شد و همه مون راحت شدیم . نمیدونین کدوم کابوس؟ کابوس واکسن زدن دیگه .واقعا خیلی مزخرفه . مامان بنده خدا که از یک هفته قبل واکسن زدن من استرس داشت تا روز موعود بعدش هم نگران تب کردن و .. از اون طرف هم بی حالی یا بد حالی من و .. ، اما شکر خدا دیروز اخریشو زدیم و دیگه تموم شد .ولی عجب واکسنی بود ها . هم دست و هم پا و هم قطره . وای وای وای وای .از بس گریه کردم زنگ زدن به مادر تا حواسم پرت بشه اما من که یادم نمیرفت پشت تلفن هق هق میکردم و به زبون خودم تعریف میکردم . اخرش رفتیم شهر کتاب و با خریدن چند تا کتاب و بازی فکری دیگه یادم رفت . اونجا هم که این متصدی هاش عاشقم شدن...