یادداشت های کودکی من

من عطرینم غنچه ای که بتازگی برشاخه زندگی روئیده وقراره شکفتن وجودم وباز شدن یکی یکی گلبرگهای زندگیم رو اینجااززبون خودم وبه قلم مامانم بخون

آش جوجه!

یک برنامه ای تو کلاس عطرین جون برقرار شده که هر هفته چهارشنبه یکی از مامانا یک غذای گرم سبک مثل آش یا سوپ یا عدسی و ... درست کنه و برای بچه ها ببره . هفته دومش ب عطرین خورد چون فامیلیش با الف شروع میشه . هرچند ک من خودم مخالف بودم چون عطرین اهل نه غذای گرمه و نه سرد و نه از چیزایی ک تابحال سر کلاس دادن هیچکدومو تابحال لب نزده اما دیگه بخاطر رای اکثریت قبول کردم و بردم . یک قابلمه بزرگ سوپ جو با مرغ و ۲۰ تا کاسه و قاشق یکبار مصرف(بچه اای کلاس ۱۶ نفرن).  ظهر موقع اومدنش ب خونه که با دوستش نیکا می اومدن پرسیدم خودت هم سوپ خوردی ؟ گفت بله خانممون گفت هرکی میخاد زنگ تفریح بره تو حیاط باید سوپ بخوره و این شد که منم ۲ قاشق خانممون کشید و ...
16 آذر 1397

شکست عشقی

بابا مسعود نردبوم رو آورده بود تا لوسترو درست کنه . منم که پیوند دیرینه دارم با نردبوم کلی ذوق کردم . دو سه روزی وسط اتاق بود و من اون بالا زندگی میکردم . غذا میخوردم تلوزیون می دیدم و غیره . تااینکه مامان خسته شد و جمعش کرد و صبح که از خواب پا شدم و میخاستم برم بالاش گفت دیگه حق ندارم نردبوم رو بیارم وسط اتاق . هرچی خواهش و التماس کردم گفت نه که نه . انقدر از دستش عصبانی شدم و دلم شکست که با گریه فریاد زدم :"مامان از اولم اشتباه کردم نباید عاشقت میشدم"🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣🤣
28 بهمن 1396

تئاتر قصه یک شب خیالی

قصه این تئاتر ماجرای پسر بچه ای بود که بدنبال الگوهای خارجی و کارتونی بود اما یک شب تو خواب شخصیتهای مورد علاقش اومدن مرد عنکبوتی ، لاکپشت نینجا و هیچ کار واقعی نتونستن براش بکنن چون همه اون اتفاقا فیلم بود و جلوه های ویژه .در عوض با قهرمان واقعی آشنا شد که یک رزمنده دفاع مقدس بود قصه جالب و متفاوتی بود ...
13 مهر 1397